مذهب عشق به قلم رویا ملکی نسب
پارت بیست :
ارمغان هنگام غروب که هوا از حرارت میافتاد، با مشایعت بهنواز روی نیمکت فلزی گرم، زیر درخت شاهتوت مینشست. بهنواز از تنومندی درخت و برگهای پهنش میگفت. به وقتش مشتی توت درشت و آبدار در دستانش میریخت. ارمغان با آن که چیزی از شکلش نمیدانست، طعم لذیذ ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
لیلی
10آخیش. دلم خنک شد. حقته آرمان